دکمه منهای دو در آسانسور را که فشار می دم به طبقه ای می رسم که در گوشه اون اتاقی وجود داره به نام موتورخونه. دروغ چرا ، تمایل زیادی ندارم که به اون نزدیک بشم. البته احتیاجی هم نیست چون اغلب درسته و داره کار می کنه. اما ندرتا که احتیاج به تعمیر پیدا کنه به همراه تعمیرکار شاید یک سری به اونجا بزنم.

فضایی نیست که زیاد ازش خوشم بیاد. اما حقیقتش خیلی بهمون خدمت می کنه . هم گرما فراهم می کنه هم آب گرم رو تهیه می کنه. خلاصه زندگیمون خیلی بهش وابسته است.

داشتم فکر می کردم چرا اینقدر ما ایرانیها اغلب با این فضاها و تجهیزاتی که به ما خدمت میده بیگانه ایم. چرا نسبت به اینها اینقدر کم اطلاع داریم. چرا به اونها نزدیک نمی شیم .

یک کتاب در کتابفروشی کودکان دیدم ، ترجمه بود مخصوص بچه های زیر سه سال. بعد دیدم توی کتاب یک کودک وجود داره که در خصوص ماشین الات سنگین مثل لودر ، بیل مکانیکی ، جرثقیل و … صحبت می کنه. خیلی برام جالب بود و با خودم فکر کردم که چطور امریکاییها کودکان خود را با این تجهیزات آشنا می کنند. بعد فکر کردم چگونه می توان در ایران مردم را با ابزارها و فضاهایی این چنینی آشتی داد.

اخیرا که به موتورخونه سرک کشیدم دیدم مدیر ساختمان داده اونجا را با رنگهای خیلی قشنگ مثل زرد، قرمز و … رنگ کردند چقدر دوستانه تر شده بود. راهکار بدی نبود.

جالبه تو فیلمها می بینیم که امریکایی ها در خانه هاشان بعضا چال مکانیکی دارند چقدر به صنعت و تکنولوژی نزدیک می شوند و ما چقدر دور می شیم.

به نظر شما برای آشتی دادن مردم با موتورخونه ها از چه اقدامات بازاریابی باید استفاده کرد ، آموزش کودکان ، رنگ آمیزی